ورود و عضویت
0
سبد خرید شما خالی است
0
سبد خرید شما خالی است

آیا ما واقعا ظاهربین هستیم؟

Are we really superficial
0 دیدگاه
روانشناسی مثبت گرا
8 دقیقه برای مطالعه
روانشناسی مثبت گرا

همیشه یک باور قدیمی در ذهن ما تکرار می‌شود: “ما انسان‌ها ظاهربینیم.”

به‌محض اینکه از زیبایی، برند، یا ظاهر چیزی خوشمان می‌آید، سریع متهم می‌شویم به سطحی‌نگری. شاید خودمان هم گاهی دیگران را به همین دلیل قضاوت کرده‌ایم.

اما اگر این فقط یک برداشت اشتباه باشد چه؟اگر ماجرا پیچیده‌تر از این حرف‌ها باشد؟

در این مقاله می‌خواهم با شما از زاویه‌ای تازه به این موضوع نگاه کنیم؛ زاویه‌ای که نشان می‌دهد ماجرا فقط درباره «ظاهر» نیست.

شاید واقعاً ماجرا در جایی عمیق‌تر اتفاق می‌افتد – جایی که ذهن ما تصمیم می‌گیرد چه چیزی ارزشمند است و چه چیزی نه.

بگذارید از یک داستان واقعی شروع کنیم…

داستانی از فریب و حقیقت

سال‌ها پیش، در دوران جنگ جهانی دوم، «هرمن گورینگ» از چهره‌های بانفوذ نازی‌ها و از نزدیکان هیتلر بود. او شیفته‌ی جمع‌آوری آثار هنری بود و حاضر بود برای تابلوهای نقاشان بزرگ، مبالغ نجومی بپردازد.
روزی اثری از نقاش معروف هلندی، یوهانس ورمر، به او پیشنهاد شد. قیمت آن معادل میلیون‌ها دلار امروزی بود. گورینگ بدون تردید آن را خرید.

اما سال‌ها بعد، پس از پایان جنگ و در جریان دادگاه نورنبرگ، فاش شد که آن اثر جعلی بوده است!
واکنش گورینگ حیرت‌انگیز بود؛ او چنان شوکه شد که گویا برای نخستین‌بار با مفهوم «فریب» روبه‌رو می‌شد.

و نکته جالب‌تر این بود که سازنده‌ی آن تابلوی جعلی، هان فان میگرن، ابتدا به جرم خیانت به کشور دستگیر شده بود؛ اما وقتی ثابت کرد خودش خالق تابلوهای جعلی است، نه‌تنها اعدام نشد، بلکه به عنوان قهرمان ملی شناخته شد!

در ظاهر، هیچ‌کس نمی‌توانست تفاوت میان اصل و جعلی را تشخیص دهد. اما وقتی منشاء اثر عوض شد، ارزشش از میلیون‌ها دلار به هیچ رسید.

آیا ما واقعاً ظاهر را می‌سنجیم یا داستان را؟

تحقیقات روان‌شناسی از جمله پژوهش‌های «پل بلوم» در دانشگاه Yale نشان می‌دهد که انسان‌ها ذاتاً ماهیت‌گرا (Essentialist) هستند. یعنی ما ارزش چیزها را بر اساس ماهیت، پیشینه و داستان آن‌ها می‌سنجیم، نه صرفاً ظاهرشان.

به همین دلیل است که وقتی می‌فهمیم یک نقاشی، نسخه‌ی اصلی است، لذتی عمیق‌تر حس می‌کنیم – حتی اگر از نظر ظاهری تفاوتی با کپی نداشته باشد. ما با چشم نمی‌بینیم؛ ما با ذهنمان می‌بینیم.

چرا؟ چه چیزی در ذهن ما این‌قدر سریع ارزش را تغییر می‌دهد؟

آزمایشی ساده اما تکان‌دهنده

در یک تحقیق جالب، از افراد خواسته شد تا طعم چند نوع شیر را امتحان کنند. در میانه‌ی تست، به آن‌ها گفته شد که یکی از شیرها از «قورباغه» گرفته شده است (در حالی که همه‌شان شیر گاو بودند). نتیجه؟

 بیشتر افراد به محض شنیدن این جمله، لیوان را کنار گذاشتند، چهره‌شان در هم رفت و احساس انزجار کردند.

چیزی در ظاهر یا طعم تغییر نکرده بود. تنها باور آن‌ها نسبت به ماهیت شیر عوض شد و همین کافی بود تا کل تجربه تغییر کند.

این همان نیرویی است که ما را «ماهیت‌گرا» می‌کند: ذهن ما واقعیت را از فیلتر باور می‌گذراند.

ارزش ذهنی؛ وقتی داستان مهم‌تر از شیء است

شاید تا به حال شنیده باشید که چوب گلف جان اف کندی بیش از ۷۵۰ هزار دلار در حراجی فروخته شد. یا اینکه آدامس جویده‌شده‌ی بریتنی اسپیرز صدها هزار دلار ارزش پیدا کرد. ظاهر این اشیا هیچ چیز خاصی ندارد، اما «ماهیت و پیشینه‌ی آن‌ها» برای ما ارزش می‌سازد.

حتی کفشی که در سال ۲۰۰۸ در عراق به سمت جرج بوش پرتاب شد، طبق گزارش‌ها، پیشنهاد خریدی ۱۰ میلیون دلاری از سوی یکی از مجموعه‌داران عرب دریافت کرد.

در واقع، ما عاشق داستان پشت اشیاء هستیم – نه خودشان.

وقتی درد هم ماهیت پیدا می‌کند

جالب است بدانید این موضوع فقط درباره‌ی لذت نیست؛ درد هم از همین الگو پیروی می‌کند.
در آزمایشی از دانشگاه هاروارد، به دانشجویان شوک الکتریکی داده شد. به گروهی گفته شد فردی در اتاق دیگر «تصادفی» شوک‌ها را وارد می‌کند. به گروه دیگر گفته شد همان فرد «عمداً» این کار را می‌کند.

نتیجه شگفت‌انگیز بود: در گروه دوم، احساس درد شدیدتر بود، چون ذهن آن‌ها درد را به نیت بد نسبت می‌داد.
به عبارت دیگر، باور ما درباره‌ی منشاء درد، شدت آن را تعیین می‌کند.

این یافته بعدها در مطالعات عصب‌شناسی هم تأیید شد: وقتی فرد باور دارد درد ناشی از هدفی معنادار است (مثلاً تمرین ورزشی یا درمان)، مغز درد را کمتر پردازش می‌کند. پس ذهن ما فقط واقعیت را حس نمی‌کند – آن را تفسیر می‌کند.

مرز باریک میان درد و لذت

اگر تا به حال فلفل تند خورده‌اید یا سوار ترن هوایی شده‌اید، تجربه‌اش را می‌دانید. چیزی در ظاهر دردناک است، اما حس خوبی می‌دهد. چرا؟ چون ما به آن معنای متفاوتی داده‌ایم.

ما می‌دانیم این درد واقعی نیست یا قرار نیست آسیب بزند. ذهن ما «کنترل» دارد و همین کنترل، درد را به لذت تبدیل می‌کند.

به قول شاعر بزرگ، جان میلتون:

ذهن جایگاه خویش را دارد و در درون خود می‌تواند از بهشت، جهنم بسازد و از جهنم، بهشت.

اگر از خواندن این مقاله لذت بردید، پیشنهاد می‌کنم سری به سایر مقالات ما در زمینه‌ی روانشناسی مثبت‌گرا بزنید.
در آنجا بیشتر درباره‌ی تأثیر ذهن بر تجربه‌ی شادی، معنا و عملکرد صحبت کرده‌ایم.

 

کارگاه قورباغه نارنجی، مزیت شادمانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آیا می خواهید درباره توسعه منابع انسانی بیشتر بدانید!

من هر هفته یک مقاله تحقیقی، تحلیلی در این باره می نویسم، اطلاعاتت وارد کن تا برات بفرستم.